سخت مریض بود و از تب میسوخت و حوصلهی هیچ کاری رو نداشت.
گفت: "برام شعر بخون" و سراغ مخفیگاه رو گرفت؛ صفحه رو باز کردم و خوندم براش:
"ما سر از زلف او نمیگیریم / گر بگیریم زود میمیریم
...خواب دیدیم، خواب میبینیم / خوابهایی بدون تعبیریم"
با دیدن این همه ذوق و شوقش ازش پرسیدم: راستی حسین چی کارست؟
گفت : ها؟... شاعر!
یاد قیصر افتادم و با خنده گفتم: خوب شاعره که شاعره "شاعری که کار نیست، کار چیز دیگر است"!
از دلم گذشت: کاش اینجور آدما غم نان نداشتن و می تونستن با خیال راحت فکر کنن و بنویسن و شعر بگن و... ولی یادم اومد همه اونایی که حرف حساب میزنن از کسانی هستن که زندگیشون آمیخته با رنج و غمه؛ انگار بی درد و اندوه، نه سوالی هست نه تردیدی و نه شعری.
گاهی یه شعر تازه یا یه حرف تازه تنها داروی یه درد تازهست؛ چه دردی که دیده نمیشه مثل "شکستهدلی" و چه دردی که دیده میشه مثل وقتی که داری از تب میسوزی...
گفت: "برام شعر بخون" و سراغ مخفیگاه رو گرفت؛ صفحه رو باز کردم و خوندم براش:
"ما سر از زلف او نمیگیریم / گر بگیریم زود میمیریم
...خواب دیدیم، خواب میبینیم / خوابهایی بدون تعبیریم"
با دیدن این همه ذوق و شوقش ازش پرسیدم: راستی حسین چی کارست؟
گفت : ها؟... شاعر!
یاد قیصر افتادم و با خنده گفتم: خوب شاعره که شاعره "شاعری که کار نیست، کار چیز دیگر است"!
از دلم گذشت: کاش اینجور آدما غم نان نداشتن و می تونستن با خیال راحت فکر کنن و بنویسن و شعر بگن و... ولی یادم اومد همه اونایی که حرف حساب میزنن از کسانی هستن که زندگیشون آمیخته با رنج و غمه؛ انگار بی درد و اندوه، نه سوالی هست نه تردیدی و نه شعری.
گاهی یه شعر تازه یا یه حرف تازه تنها داروی یه درد تازهست؛ چه دردی که دیده نمیشه مثل "شکستهدلی" و چه دردی که دیده میشه مثل وقتی که داری از تب میسوزی...
|