۱۹ مرداد ۱۳۸۸

سفر


وطن که بودم گاهی آرزو می‌کردم جایی باشم که زندگی، آمیخته با ناامنی و دلشوره نباشه... زندگی آروم به همه چیز می‌ارزه حتی به غربت و تنهایی
بعدها وقتی لبنان یه جورایی شد وطنم، خودم رو تماشاگر زیبایی و طراوت شهری دیدم که برای همه عروس خاور میانه بود؛ بیروت
قرار بود غربت و تنهایی رو بخرم به قیمت آرامش و امنیت... اما غربت شد بزرگترین غم و دلشوره‌ی من!
حالا قراره برای مدتی از این وطن اضطراری به وطن اصلی سفر کنم؛ سفر از وطنی در غربت به غربتی در وطن.
تبعیدی‌ها گرفتار دلتنگیند و دوست دارند وقتی برمیگردن وطن، همه چیز همون جوری باشه که روز خدافظی بود؛ هست آیا؟
سفر، بیروت، زندگی، وطن... کلمه‌هایی پر از غم و شادی، بیم و امید، شکنجه و آسایش...
راسته میگن هر جا بری آسمون همین رنگه؟

عکس: جونیه (شمال بیروت) بهار 88