۷ تیر ۱۳۸۸

غروب بهار و بوسه


امروز صبح یادم اومد که هفت روزه که تابستون شده!
بهار چه غمگین و بی‌صدا تموم شد نه؟
لابد خیابونای شهر اونقدر از صدای گلوله پر بود که کسی صدای قدمهای بهارو وقت رفتن نشنید!
دارم یغما گلرویی میخونم:
"نمی‌دانم چرا بارش این‌همه باران، غبار غریبِ غروب‌های بهار و بوسه را از شیشه‌های این‌همه پنجره پاک نمی‌کند؟
چرا مدام در پس پرده‌ی گریه، نهان می‌شوی؟
استخاره می‌کنی؟
به فال و فریبِ فراموشی، دلخوش کرده‌ای؟...
بایست و تماشا کن!
تا ببینی چگونه به دامن دریا و گریه می‌روم..."

عکس: لبنان، یک غروب بهاری