۳ مرداد ۱۳۸۷

براي شروع

تو دلتنگي اين روزا فكر كردم داشتن يك وبلاگ بهترين راهه واسه ارتباط با كساني كه دوستشون دارم ... اما چرا بيراهه ؟
راه، مسير آشنا و تجربه شده ايه كه به علّت شناخته بودنش نه تنها مورد قبول ديگرانه بلكه مشكلاتش هم قابل پيش بينيه تو اين راه هم ميشه از كمك ديگران برخوردار بود هم از همراهي و همدلي شون؛ ولي بيراهه مسير تجربه نشده و ناشناخنه ايه كه تو شرايط سخت و استثنايي زندگي انتخاب ميشه هم مشكلات و سوالهاي جديد اين مسير، زمان بيشتري مي بره واسه جواب گرفتن؛ هم ممكنه داوري منفي و ملامت ديگران رو به دنبال داشته باشه ...
بيراهه رفتن هم شجاعت مي خواد هم تدبير :
شجاعت واسه روبرو شدن با ترديد ها و حيرت ها و تدبير واسه بهترين ادامه... تا سختياش ما رو از پا نندازه .
گاهي احساس مي كنم لذّت و ارزش زندگي، تو همين بيراهه ها معنا پيدا مي كنه نه در سكون و آرامش راههاي تكراري و آدمهاي تكراري تر !
چه بسا بعدها همين تجربه ، روزنه اي باشه براي تجديد نظر جدّي بقيه تا بفهمن كه تو يكنواختي و تكرار هيچي وجود نداره چه برسه به خوشبختي .