۸ بهمن ۱۳۸۷

خرمگس

اون وقتا نیچه رو خیلی نمی‌شناختم، محسن گاهی که خونه‌ی ما میومد ذکر خیری از نیچه داشت... تا شب تولد جواد که رمان "وقتی نیچه گریست" رو هدیه آورد و من اونقدر نخوندمش تا این روزها!
همزمانی شرایط خاص زندگیم و خوندن این رمان و علاقه‌مندی به دونستن بیشتر از نیچه باعث شده از پائولو کوئلیو دور بشم و ذهنم درگیر این آدم بشه...
مردی رو تصور کنید که در سال 1882 حرفهای غریبی بزنه و وقتی حرفاشو نمی فهمن بگه: "صبر من زیاده، شاید در سال 2000 مردم جرأت خوندن کتابهای منو پیدا کنند"
فیلسوفی که "ترس مردم از دانستن" رو مانع درست زندگی کردنشون میدونه
مردی که عذابِ زندگی رو باور کرده و خودش رو فریب نداده و با تمام وجود به همه‌ی مشهورات، شک داره و با شجاعت می‌گه: "ناامیدی بهایی است که فرد برای خودآگاهی می‌پردازد و امید، بدترین بلاست زیرا عذاب را طولانی‌تر می‌کند"
او خیلی از حرفهای قشنگ و آرامش بخش رو مسکّن میدونه و معتقده "اینا پادزهرند برای زهر حقیقت"!
میشه ازش ترسید وقتی میگه: "زندگی تنها آزمونیه که گزینه صحیح نداره" اما نمیشه بی خیالش شد
از نظر نیچه انگار دوره ی سیطره آقا و خانوم معلما تموم شده و بهترین معلم اونیه که از شاگرداش یاد بگیره
وخلاصه تلخ‌ترین حرفی که نمیتونی فراموشش کنی اینه که "انسان به چیزی که ناچار به تحمل آنست سرسختانه آویزان می‌شود و نام این کار را وفاداری می‌گذارد"
روشن ترین نتیجه‌ی آشنایی با نیچه تردیده... دارم می‌نویسم که "گاهی آدم از ویران‌گریِ تردید می‌ترسه..." جمله‌ام تموم نشده یکی اینجا نشسته و میگه: "از صدای خرمگس نخوابیدن و عذاب کشیدن، بهتر از اینه که آدم از خواب ناز پاشه و ببینه همه دنیای شیرین‌شو آب برده"... عالیه! اسم پست هم دراومد: خرمگس