۲۹ فروردین ۱۳۸۸

میم مثل مادر


در سرمای یکی از آخرین شبهای زمستونی قبل از ترک وطن، به گرمای حلقه‌ی دوستانی پناه برده بودیم که نبودن و ندیدن‌شون راحت نبود.
بعضی‌ها غمگین‌تر از اون بودند که حرفی بزنند و بعضی دیگه با شوخی و خنده سعی می‌کردند حال و هوای جمع روعوض کنند؛ اما سعید داشت چیزی می‌نوشت...
کمی بعد کاغذی رو به ما سپرد که روش نوشته بود:
"رفتن" همیشه آسان است و "ماندن" همیشه احمقانه‌تر!
ترجیح می‌دهم نباشم تا نمانم و نروم
اما تو جور دیگری فکر می‌کنی
نه می‌مانی و نه می‌روی
ولی همیشه هستی
این روزا سعید غمگینِ پرواز مادره...
دوست دارم بگم که مادر همون ‌جوریه که سعید نوشت؛
نه می‌مونه نه می‌ره؛ ولی همیشه هست.
عکس: تهران، کافه تمدّن، زمستان 86