۱۱ آبان ۱۳۸۷

در ستایش بی‌خیال ‌‌شدن

چند روز قبل داداش کوچیکم از ایران زنگ زد و از شیرینی‌های پسرک هفت‌ماهه‌اش برام تعریف می‌کرد و با هم به دنیای قشنگ بچه‌ها غبطه می‌خوردیم
مثلا می‌گفت : "فقط قیافه‌ی ما واسه بچه مهمه، اگه جدی یا با اخم بهش نگاه کنیم ولی قربون صدقه‌اش بریم، بغض می‌کنه و گریه‌اش می‌گیره اما اگه با لبخند نگاش کنیم و بد و بیراه هم بگیم می‌خنده و از شادی جیغ میزنه؛ خلاصه همین که حرفمونو نمی‌فهمه و فقط به قیافه‌مون نگاه می‌کنه، شده بهانه‌ی بازی و خنده‌ی ما بزرگترها..."
من که دلم واسه برادرزاده‌ی نادیده‌ام یه ذره شده بود همین ماجرا رو با شور و هیجان واسه همسر گرامی تعریف کردم، فکر می‌کنین واکنش‌اش چی بود؟!
آقا رفتند تو فکر و فرمودند:
"آخه بچه، پاکه و مثل ماها نیست که آلوده به کلمه‌ها شده باشه. متن بچه، کلمه‌های آدما نیست بلکه قیافه‌ی اوناست... به عبارت دیگه متن اصلی هر انسان، باید صورت انسان مقابلش باشه نه گفته‌هاش!... دستور العمل های انتزاعی باعث میشن نسبت به آدم روبرومون که زنده و ظاهر داره خودشو روایت می‌کنه کور باشیم و گوشمونو نسبت به حرفهای حساب شده‌ی همون آدم یا دستورات کتابها بسپاریم..."
باورتون میشه؟!
یکی به من بگه من از دست این بشر چیکار کنم ؟
آخه چطور میشه از این موضوع به این سادگی، به جای خندیدن و لذت بردن، یک سوژه‌ی فلسفی درآورد که حالا بماند ربطش به چیزی که من تعریف کردم چیه؟!
یکی نیست بهش بگه آخه حتی خدا هم دنیا رو اینقدر پیچیده و جدی خلق نکرده که تو تصور می‌کنی... یک کم بی‌خیال شو... واللاااااا
پ.ن:
مرسی واسه همه‌ی تبریک‌هایی که هیچ توصیفی براشون ندارم...